شکست عشقی اولی ها بخوانند و برایشان بخوانید

29 13,786

برای بار اول، دل می دهی و حالت یک جور دیگر می شود.. انگار نرمی بال ملائکه را می فهمی.. با لبخند بیدار می شوی و با امید می خوابی.. بیست و چهار ساعته دلت، یک کعبه بیشتر ندارد، و آن هم رضایت خاطر محبوبت است. البته همینقدر که آرامی، همانقدر نا آرامی، دلت می خواهد همه جا جار بزنی و بگویی این همان است که من را مفتون کرده است.

فکر می کنی هرکس او را با تو ببنید، غبطه بخورد.. چرا که از نظر تو بی نظیر ترین آدم در مدار دلت قرار گرفته! همو که خاص است حتی شغلش، حتی لباسش، حتی رنگ کیفش، یا حتی مدل خداحافظی کردنش.

روزها را می شمری، امام زاده ها را گره بندی می کنی، یا حتی مهربان تر می شوی و خیرات زیادی از تو سر می زند، تا بلکه دستی از غیب برآید و کاری بکند و تو را به او برساند.

اما یک روز از همان روز هایی که صبحش هم مثل همان صبح هاست، چند ساعتی بعد از آن سلام و احوال پرسی گرم هر روز ، که حاضر نیستی با طلا آن را عوض کنی، کلامی، حرفی چیزی می شنوی، که اول دنیا دور سرت می چرخد و بعد تنها می شوی!

شکست عشقی

و دنیای آهنگ های غمگین، گوشه گیری ها، و البته و هزار البته، بدتر زندگی کردنت شروع می شود!

می دانی اولین نخ موی زن ها توی همین موقع ها سفید می شود؟

دوست زیبایم، این سناریویی است که روزانه برای هزاران نفر رخ می دهد.

نکته جالب اینجاست، که همان زمان که داشتی قرار عشق می بستی، چه بسا کسی از قرار عشق تو، داشت جان می داد.

به هر حال چه خوب و چه بد این اتفاقی است که برای بسیاری از دختران و پسران سرزمین من و دیگر زمین های آباد خدا رخ می دهد.

این اتفاق رخ نداده که تو در میان تمام برچسب هایی که به خود زده ای، عنوان شکست خورده عشقی هم به خودت بچسبانی!

این اتفاق رخ داده تا تو را خیلی بزرگ تر از چیزی کند که حالا بخواهی زانوی غم به بغل بگیری.

اگر شکست عشقی اول را تجربه می کنی، احتمالا توی ذهنت هزار و یک فکر می چرخد..

  1. دیگر کسی را دوست نخواهم داشت
  2. دیگر کسی مثل او نخواهد آمد
  3. دیگر چه کسی دل مرا خواهد برد
  4. دیگر دنیایم رنگ و بو ندارد
  5. دیگر پیری ام شروع شد
  6. چه کنم که عشقش همیشه توی دلم خواهد ماند.

اما بیا برایت بگویم که ایده این متن کی دقیقا توی ذهن من درخشید

حدود 10 یا 11 سال پیش بود که عشقی مقدس برای من رخ داد .

فکر می کردم دنیا یک طرف و محبوب زیبا و البته سر به زیر من هم به یک طرف!

تا اینکه دست تقدیر نخواست اولین عشق ام را حتی از فاصله 10 متری درست، ببینم.

تمام این چیزهایی که بالا نوشتم را با خودم تکرار می کردم. انقدر غرق عشق قدیمی بودم که سال هایم را یکی پس از دیگری خراب کردم.

آیا باورت می شود، که وقتی خبر نشدن ازدواج مان را شنیدم، غش کردم؟

آیا تو هم غش کردی؟

اگر غش نکردی، مطمئن هستم که عاقل تر از من هستی و می توانی خودت و دلت را نجات دهی. اما اگر غش کرده ای، بیا و با خواندن ادامه این متن کاری کن که ضررت بیش از این نشود.

من آن موقع 19تا 20 سال داشتم، و فکر می کردم دنیا خراب شده و دیگر کسی توی دنیا نیست که دلم را ببرد.

از طرفی ناراحت از این بابت بودم که نکند فردا پس فردایی ازدواج کنم و محبت این بنده خدا در دلم باشد و گناه پشت گناه باشد

تو هم همین دغدغه را داری؟

خلاصه این که این دوران را به اشتباه ترین روش گذراندم. اشتباهات من در این دوران منجر شد تا یک شکست شدید تر را تجربه کنم که عاملش صد در صد که نه، اما 80 درصد خودم بودم و افکار و شیوه زندگی ام پس از آن ماجرا.

وقتی وارد رابطه ازدواجی دوم شدم، ( توی پرانتز بگویم که من هیچ وقت به دنبال رابطه غیر ازدواجی نبوده ام! اصلا یعنی چه! ؟ ) اصلا فکر نمی کردم دنیا دوباره رنگ و بوی درستی بگیرد.

همان حس های قشنگ با قدرتی بیشتر پیش بیایند.

یا حتی، بتوانم به شیوه خیلی آگاهانه تری برخورد کنم.

روزی از همین روزها که حالم خیلی خوب بود، و توی یک پارک در حال تفریح کردن بودم و امیدوار به وصال یار ( یار دوم نه اون اولی که … )

به دوستم گفتم، شهلا… اگر یک روز فکر می کردم، این عشق توی زندگی ام پیدا می شود، هرگز 10 سال غصه نمی خوردم! هرگز عمرم را حرام نمی کردم. بخدا که اگر آینده را می دیدم، هرگز حتی خداحافظی آخر را هم جواب نمی دادم.

انگار این حس آمده بود تا به من یک واکسن قوی بزند.

حدود 2 هفته بعد، جریان ازدواج ما به خاطر رسومات اولیه ازدواج به هم خورد، و مشکلی به وجود آمد که توافقا این رابطه ختم شد.

شاید فکر کنی جدایی های توافقی درد ندارند. اما راستش را بخواهی دردی شدید تر دارد. اما

تا می خواستم دوباره وارد فاز سال ها پیش بشوم و زانوی غم بگیرم، یادم به این حرف خودم می افتاد، که گفته بودم:

اگر یک روز فکر می کردم، این عشق توی زندگی ام پیدا می شود، هرگز 10 سال غصه نمی خوردم! هرگز عمرم را حرام نمی کردم. بخدا که اگر آینده را می دیدم، هرگز حتی خداحافظی آخر را هم جواب نمی دادم.

و این یعنی، هیچ چیزی در دنیا، هیچ حس منفی ای، پایدار نمی ماند.

از ان دسته آدم هایی هم نبودم که به قولی ” این نشد دیگری ” را در راس کارم قرار دهم. اما درک اجتماعی ام مرا به این مرحله رسانده بود که غصه بخاطر نداشتن امید به آینده است و وقتی من می دانم در آینده ای نه چندان دور، دوباره این حس های عاشقانه و دوست دارانه، را عمیق تر تجربه خواهم کرد، چرا حالا غصه بخورم؟

شاید باور نکنی، با این رویکرد، حال و روزم خیلی بهتر از قبل بود و توانستم خیلی سریع تر موضوع را به کنار بگذارم! من که حتی با او به دنبال خرید جهیزیه هم رفته بودیم،حالا داشتم با شاد زیستن و امید به آینده بهترین حس را تجربه می کردم .

البته آرامشگر اصلی ام توی این دوران، اغوش گرم خدا نیز بود.

حالا روی کلامم با توست.

من به تو تضمین می دهم اگر این حس بد و غم از دست رفتن عشق اولت را رها کنی، ( البته آرام آرام و آهسته ) و توی این حس بد خود را دفن نکنی، و به جمله من بارها و بارها فکر کنی که :

اگر یک روز فکر می کردم، این عشق توی زندگی ام پیدا می شود، هرگز 10 سال غصه نمی خوردم! هرگز عمرم را حرام نمی کردم. بخدا که اگر آینده را می دیدم، هرگز حتی خداحافظی آخر را هم جواب نمی دادم.

مطمئن باش، که سریع از جریان عشقی بیرون می آیی و سریع تر از من و حتی دیگران وارد رابطه عشقی دوم خواهی شد.

البته این ایام، را باید بلد باشی چطوری سپری کنی، که بتوانی بدون کمترین آسیب از مرحله بیرون بیایی.

بیاد داشته باش که این اولین حس عشقی تو بوده، و ممکن است که خیلی ناامید باشی. اما تجربه های من در صحبت کردن با ده ها نفر در این باره، همه بیانگر این است که

بعد از یکی دو سال، و حتی اگر خیلی زرنگ تر باشی و این حس را کنار بگذاری، خیلی زودتر با خودت می گویی:

اگر یک روز فکر می کردم، این عشق توی زندگی ام پیدا می شود، هرگز  غصه نمی خوردم! هرگز عمرم را حرام نمی کردم.

این جمله هر چند حاصل اتفاقات 10 ساله اذیت شدن من بود، و خیلی بابتش بها داده ام،

اما توانسته خیلی از کسانی که به من مراجعه کرده اند و از این بابت نالیده اند را نجات دهد و سریع تر حالشان را خوب کند.

انگار که این جمله ندایی و سروشی از جانب خدای رحمان است که

ای بنده من .. که عشق بنده ی دیگری ام، حالت را به هم ریخته.. به من امید داشته باش که من برایت بهترین ها را جفت و جور خواهم کرد به شرطی که اشتباه نروی.

من تمام کارهایی که در این 12 سال کرده ام را برایت می نویسم و اگر تو می خواهی سریع تر از این حس نجات پیدا کنی، می توانی به من ایمیل بزنی.

اما همینقدر توی زندگی ات از همین ثانیه، در نظر بگیر که

ورود تو به این سایت تصادفی نبوده و خدا دست تو را  گرفته تا این پیام را بخوانی و توی زندگی ات بکار ببری.

زندگی ات را بر اساس همین جمله شفا دهی و بروی برای حال های خوب بعدی اماده شوی

هر بار به یاد جملات عاشقانه و حس خوبی که از عشق از دست رفته ات داری، می افتی، فوری بگو ” این آخرینش نبود .. چه حس های برتری به لطف خدا خواهد آمد ” و به این جمله اعتقاد داشته باش. و سریع حالت را تغییر بده.

باور کن که حالت خیلی بهتر تر تر خواهد شد و سر و کله عشق اصلی ات زودتر پیدا می شود.

ویرایشی بر نوشته ارسالی یک دوست

هشدار:‌محتوای این سایت همچنین این مطلب شامل پژوهش و ترجمه و گردآوری مطالب است و جنبه مشاوره ای ندارد. برای حل مشکلات رابطه و زناشویی لطفا به مشاور متخصص مراجعه کنید.

ممکن است به این مطالب علاقه داشته باشید
29 نظر
  1. Sn says

    عالی بود دوست گلم

    1. نورا says

      فدایی داری 🙂

  2. آرش says

    اصلاهم اینطورنیست شکست عشقی خوردی دیگه مرتب میخوری ازدواج وعشق شانسیه اینکه بشینی بگی عزیزم ناراحت نباش یکی دیگه بهترازاون میاذ فقط وفقط توجیهه

  3. آرزو says

    خیلی خوب بود. ممنون بابت جملات خوب و امیدوار کننده تون. حالم رو بهتر کرد.

    1. شادزیستی says

      سلام ممنون از شما برای نگاشتن این جملاتی که به من انگیزه بیشتری برای تحقیق و نوشتن می دهد. 🙂

  4. ناشناس says

    ممنون مطلب مفیدی بود

  5. وحید says

    فقط میتونم بگم از یه سنی به بعد دیگه برات عادی میشه . وقتی همه چیزت ، فکرت ، عمرت ، زندگیت ، آینده ات بذاری وسط اخرش هیچی نباشه حتی قدر کارات هم ندونه . اون موقع تنفر میاد . اول از خودت متنفر میشی هم از بقیه . ترجیح میدم تنها زندگی کنم . تا بخوام یه زن وارد زندگیم کنم اخرش بشم این . فقط فقی دروغ دیدم . یا حق

    1. شادزیستی says

      سلام و احترام
      خب اشتباه عاشق شدن بد موقع تصمیم گرفتن برای زندگی، اشتباه انتخاب کردن و نشناختن ملاک ها و قضاوت از ظاهر افراد گاهی این مسائل رو به دنبال داره.

    2. مجتبی says

      کاملا” باهات موافقم. همشون دروغگون و دنبال پولو ماشین مدل بالا خونه لاکچری و تجملاتن.

  6. هادی says

    سلام
    با تشکر
    مطالب شما برای دوستم که دچار چنین حالتی شده بود و فکر میکرد دیگر دنیا به انتها رسیده و تنهای تهناااا شده بسیار مفید بود.
    اینکه میگن: “الأعمال بالنیات” همینه که شما هم خواستید تجربه خودتون رو در اختیار دیگری قرار بدید و -آنچه از دل برآید بردل نشیند- تأثیر خودش رو روی دیگران گذاشته.
    با تشکر

  7. سیداحمد says

    سلام به همتون
    این اتفاق برای منم چنروزی میشه که اتفاق افتاده
    دوسال بود باهم بودیم شرایطمم میدونست
    همه چیو مو به مو
    چنبار بهم خیانت کرد و دستش رو شد
    خودمو زدم به خریت و ولش نکردم
    انقدر دوسش داشتم ک نمیفهمیدم هیچی چیزیو
    تا اینکه گفت یا میای خواستگاری یا تموم
    گفتم زمان بده میام
    دوست دارم
    گفت تو کاراتو درست کن
    منم یه سال درسمو بخونم
    یه روز ک از فاصله چن متریم رد میشد نگاهشو چرخوند و بعدش ک تو کوچه منو دید مسیرشو عوض کرد
    شبش پیام داد دیگه نگاهم نکن خانوادم سرنوشتمو رقم زدن
    ههههههههههههههه
    خندم گرفته
    میگه به لج من شوهر کرده
    به درک
    من خر بودم ک چشامو رو خیانتاش بسته بودم
    وگرنه لیاقت دوس داشتن منو نداشت
    صبح ساعت6بیدار میشدم تا ساعت12شب مغازه گوشی به دست بودم تا خانوم بیدارشه و حرف بزنیم
    شب خسته میرسیدم خونه بازم حرف میزدم
    از استراحتم
    خوردوخوراکم کارم
    از همه چیم زده بودم به خاطرش
    ولی آخرش
    رفت تا مطمئن تربشم
    اونم چی
    طلبکار رفت
    گفت اگه دوسم داشتی میومدی
    قربون خدا برم من
    خداروشکر که ناامیدم نکرده
    وقتی کسی به لج من کاری کرده
    یعنی میدونه من کی بودم
    و به خودش ضربه زده
    الانم پیام میده
    میگه من بخشیدمت توهم منو ببخش
    قربون خدابرم من

    1. شادزیستی says

      سلام برادر خوبم.
      دختر تا خودش نخوات بله نمیگه! والسلام!
      زور خانواده و فلان همه توجیه برای روپوشی بی عرضگی است
      چه از سمت خانم چه اقا!
      موفق باشید

  8. Aaa says

    خاستگاریمون به نتیجه نرسید به خاطر خانواده ها

    بعد از ۵ سال منو رها کرد و رفت هنوز با من بود ک میرفت  خواستگاری دوهفته بعد از جدایی من ازدواج کرد و الان خوشحاله 

    مردم بارها و بارها مردم من که هیچوقت اجازه نمیدادم کسی وارد زندگیم بشه عاشق شدم از خطوط قرمز زندگیم گذشتم الان اون داره خوش میگذرونه با زنش دائم همسرش عکس دونفره میزاره و قربون صدقه هم میرن اما من اینجا یه گوشه دنیا تنهام و در حال گریه دائما نمیدونم چجوری باید فراموشش کنم مشاور و سرگرم کردن خودمم واقعا فایده نداشت  دیگه نمیدونم باید چیکار کنم

  9. مهرناز says

    سلام
    ممنون از پست پر از انرژی مثبت شما. تاثیرگذار بود، چون پذیرای شنیدن این جملات هستم و میخوام حالم رو خوب کنم.

    1. شادزیستی says

      سلام مهرناز عزیز. بهترین حال ها رو براتون ارزو دارم.
      اما یک شیوه اثر گذار برای خوب شدن حال، فهمیدن اشتباهات، علت شکست ها و تغییر مهارت و دانش است.
      به امید موفقیت شما

  10. محمد مسلمی says

    من جوان 22 ساله هستم عاشق دختری دردانشکاه شدم ولی جواب منفی گرفتم ومن بلاک کرد درشبکههای اجتماعی حالا جکار کنم

    1. شادزیستی says

      سلام وقت بخیر
      شما تلاش کنید دانشگاه را تمام کنید، خدمت سربازی را تمام کنید و ان شالله شغل خوبی دست و پا کنید و به جای منت کشی های روابط پیش از ازدواج با اعتبار بالا به خواستکاری بروید. دراین توصیه ها به وضوح اشاره کردم که دحترهای این دوره زمانه در چه رابطه ای می مانند و هدف شان از رابطه بازی چیست
      برای حل مشکلات و مسایل تون حتما به مشاور مجرب و با اعتبار مراجعه بفرمایید

  11. صدف says

    سلام. خسته نباشید
    میشه ایمیلتونو لطفا بدید:))))))

  12. آیدا says

    سلام . من یک دختر ۲۰ ساله هستم . دانشجوام و حدود ۸ ماهه که به خاطر همکاری در یک پروژه با چند نفر از ترم بالایی ها در ارتباطم . از لحاظ شخصی علاقه ای به روابط خارج از عرف دختر و پسر حتی با رعایت یک سری موازین ندارم و همیشه از این شرایط فاصله گرفتم و هیچ وقت حسی به کسی نداشتم‌. از روز اول پروژه که سعید رو دیدم دلم لرزید . توجهی نکردم و گفتم یه حس زودگذره . اون با خیلی از پسرهای این دوره فرق میکرد . آدم مودب و موقر و معتقدیه ، بدون اینکه بخواد تظاهری کرده باشه . ۲۲ سالشه . بعد از یه مدت که تقریبا رهاش کرده بودم ، یه رفتارایی میکرد که به نظر میومد توجه متفاوتی به من داره . راستش من خودم اوایل متوجه نشدم و یه تعداد از دوستان پروژه بعد از مدتی به من تذکر دادن . توجه ایشون و حس من حدود ۶ ماه طول کشید . من به روی خودم نیوردم ولی روزی نبود که بهش فکر نکنم. کم کم یه آدم دیگه شدم و رفتارم تغییر کرد . داشتم شبیه اون میشدم تا رسیدیم به بحث خطیر کرونا !
    از اون موقع حدود ۳ ماه تا اواخر اردیبهشت ندیدمش . مدام بهش فکر میکردم و همه زندگیم شده بود بیقراری و دلتنگی برای ندیدنش …
    تا اردیبهشت که دوباره پروژه به طور محدود شروع شد و من با تمام اشتیاق رفتم تا کمی از دلتنگی و بغضم رو فقط با حدود ۲ ساعت دیدنش تسکین بدم . اما اون هیچ توجهی به من نداشت . ۲-۳ روز بعد پدربزرگش فوت شد و من به خاطر پروفایل سیاهش تمام وجودم استرس شده بود که نگران یه قطره اشک و آهی بودم که اون میکشید و زمین و زمان رو بهم دوختم تا از وضعیتش غیر مستقیم خبردار بشم …
    دو روز پیش که بخاطر کار دوباره دیدمش احساس کردم حتی حاضر نیست جواب سلاممو بده . نمیدونم چرا ولی انگار از اولش میدونستم که اون حس قوی ای به من نداره ولی با دیدن این حجم از سردی دارم دیوونه میشم …

  13. صالحی says

    داستان از دوماه قبل ازطلاقم شروع شد.من ک ۱۱ سال زندگی مشترک داشتم و همسرم بیماری بشدت وسواسی داشت رو تحمل کردم و خیلی کمکش میکردم. انواع دکترها روانپزشکها و….جواب نداد. حتی حسرت پدرشدنم ب دلم گذاشت‌.خب عشقم بود نمیخاستم ناراحتیشو ببینم.تا ی شب افتاد روی دستو پام گفت بسه تا همینجا. تو جوانیتو بپای من هدر دادی …قسمم داد و دستمو گذاشت روقران ک طلاقش بدمو ب زندگیم برسم.بخدا اگر اینکارو نکرده بود تا آخر عمرمم هنوز کوچیکش بودم ولی چ کنم ک عذاب وجدانش حالا دوتا شده بود .یکی بیماریش یکی هم من..خلاصه لولای طلاقم بودم با ی دختر خانومی اشناشدم. فقط وفقط نیتم دوستی ساده بود.وبعد باخانومم آشناش کردم .خلاصه ی دوماهی سه نفری باهم خوش میگذروندیم تا اینکه طلاق ما صادر شد و توی فرودگاه دو ساعت توی بغل همسر ثابقم اشک میریختیم. خلاصه با افسردگی شدید و گوشه گیر شدن تنها کسی ک ب دادم می رسید همین خانومی بود ک باهاش رفاقت کردم..درضمن ب هیچکدوم از اعضای خانوادم هم نگفته بودم ک جدا شدم. تا بعداز کلی سرو صدا و اینکه خانوادم فک میکردن اینردختره باعث خراب شدن زندگیم شده مادرم باهاش سردشمنی برداشت.از طرفی خانواده دختره هم راضی نبودن ب این وصلت.من خیلی التماس دختررو کردم ک تازه جدا شدم ی دوسالی بمن فرصت بده برم ی شهری دیگه کارکنم و خودمو جمعوجور کنم(میخاستم قیچیش کنم)اخه هنوز @توفکرزندگی گذشته ام بودم وبا همسر ثابقم در تماس.خلاصع ب هر طریقی بود این دختر خانوم نذاشت حتی منو برو خونشون….ک دیگ مال هم بشیم.اینو توی زندگی مشترکمون اعتراف کرد.خلاصه دختره ی تنه جلو همه اعضای خانوادش ایستاد ک میخامش. خب خانوادشم حق داشتن.دختر مهندسشون رو میخاستم بدن ب مردی ک ۱۰سال زن داشته و حالا مطعلقس. کاری نداریم همه راضی شدن بجز داداشش ک منم دیدم ی دختر این همه بخاطرم هرچیزیو داره تحمل میکنه پشتش وایسادمو با دعوا و خون خونریزی نامرد کردیم و دوروز بعدشم عقد کردیم.(هر چند اینم بگم شب نامزدی و شب خواستگاری من روی پای خانومم افتادم گفتم بیا و تمومش کنیم من الان حالم خوب نیست دوماه از طلاقم نگذشته ،زد زیر گریه و التماس و منم ک اصلا نمیتونم اشک ی زنو ببینم قبول کردم.اصلا بعنوان ازدواج و عشق قبولش نداشتم)خلاصه گذشت و گذشت همه کدورتها حل شد روز ب روز من عاشقش شدم یجورایی ک با مقایسه با همسر قبلیم خیلی بالاتر بود.دیگ بجایی ریوند منو ک کلا رابطمو با همسر ثابقم کلا قطع کردم و خدارو شاهد میدونم ک پسری ک حداقل دوسه تا دوست دختر داشت رو تبدیل کرده بود ب آدمی ک نگاهمم ب نامحرم نمیافتاد. واقعا زنانگیش و محبتش و همه چیزش یک بود الا اخلاقش. دقیقا مثل هم بودیم .خیلی هم زبون دراز و وقتی بحثش میشد دیگ نمیگفت این طرف شوهرشه یا غریبه
    سه بار اومدیم عروسی کنیم چون دختر بود ارزو داشت منم خودخاهی متنفرم. ب هر دلیلی ب هم خورد.حتی ۶ ماهی بود ک منزل گرفته بودم و جهیزیه ها رو هم چیده بودیم ..اینم بگم ک در شرف ۳ سالگی عقد بودیم.دیگ قرار شد هر جوری شده عروسی رو بگیریم ک شانس گند من کرونا اومد. ک باز کنسلش کرد.میگفت خدا صلاح نمیدونه ما ب هم برسیم.من میگفتم خدا صلاح نمیدونه بیخودی عروسی بگیریم بیا ی مسافرت بریم و بعد بریم سر خونه و زندگیمون. میگفت ن.حتی روز مرد هم بود خیلی هم دوستم داره و داشت .کلی کادو گرفت کلی جشن و شادی و…یهو صبح از خاب بیدار شدیم گفت الا وبلا طلاق. اینم بگم ی چندباری دعا و طلسم جدایی داخل کمد خانومم پیدا کردم ولی الان چهار ماه ک از این اتفاقها میگذره. میدونم ک عاشقمه دیونمه. ولی وقتی ی حرفیو بزنه باید انجام بده ک انجام داد.دوهفته پیش نامحرم شدیم.چون من دوسال پیش بهش وکالت طلاق داده بودم پس احتیاجی بمن نداشت.حتی برای اولین بار غرورشو شکستو گفت نمیدونسته ک ب این زودی محضر نوبت میده بهش.حاظر میشه ک بیاد پیشم برای اخرین بار ک مادرش نمی ذاره میگه الان میری با اون بیچاره دعوات میشه و…خیلی ناراحت بود ک چرارنشده بیاد پیشم.حتی من وقتی بهم پیام داد ک طلاق گرفتم و برو کارای شناسنامتو کن جوابشو ندادم تا الان ک حدودا ۲۰روزه اصلا ن زنگ زدم ن پیام ن دیداری.چون توی ی کتاب خوندم ک برای بازگشت معشوقتون خوبه ک تا ۳هقته ازش دوری کنید تا ب ارامش برسه.تا چندروز پیش همش گریه و گوشه گیری و فکر خودکشیو اینچیزا بودم.یهو ی انرژیی اومد سراغم ک پاشو مگه دنیا ب آخر رسیده .تو اونقدر قدرتشو داری ک برگردونیش..خلاصه چندروزه باامید و توکل بخدا بهترشده بودم ولی امروز دوباره بدجوری خرابم.همین الان ک ساعت ۶ صبحه میخاستم خودکشی کنم.باز نمیدونم چی شد وارد این سایت شدم.۳۲ سالمه ممنون ک ب دردام گوش دادین. هرکسی تجربه داره دراختیارم بزاره ب مولا دیکه تحمل ندارم

    1. شادزیستی says

      سلام و احترام
      تشکر از شما بخاطر انتخاب شادزیستی
      به نظر می رسه اشتباهی که شما در بدو جدایی تون کردید، و اون هم دوستی با فرد دیگر برای فراموش کردن بوده، شما رو به اشتباهات بعدی سوق داده. آدمی که عشقش رو از دست میده شاید با خودش بگه جهنم.. هر چع بادا باد.. اما نه اینطور نیست. به هر حال زندگی جریان داره و ما باید بدونیم چه اشتباهاتی کردیم و دوباره تکرارش نکنیم اما واقعا زندگی گذشته تون دردناک بوده و تلاش هاتون برای بهبود همسر سابق تون ستودنی.
      شما لایق بهترین زندگی ها هستید چون تلاش های زیادی کردید و واقعا ب دنبال زندگی بودید.. پس ادامه بدید که به قولا در دشت کاکتوس ها آخرش میرسید به جایی که ماه بر دلت هبوط می کند..

  14. Jafar taheri says

    سلام دویت عزیز جملات وحرفهایت خیلی تاثیر گذار بود واقعا ممنونم قبل از اینکه بیام توی این سایت شاید چهار ساعت می شد که گریه میکردم .نه به خاطر از دست دادنش به این خاطر که چرا هرچه بیشتر محبت میکنی بیشتر اسیب میبینی و واقعا لطف خدا بود

  15. مژده says

    سلام، قشنگ بود چه طور میتونم بهتون ایمیل بدم؟

  16. ... says

    داداش من شکست عشقی خورده
    من هربار که ناراحت میبینمش قلبم از جاش درمیاد
    دوست دارم بمیرم و این روزاشو نبینم
    الان داداشم با معشوقش حرف میزنه ولی میگه من احساسات عاشقانه ام رو کنار گذاشتم
    ولی میدونم دلش هنوز پیششه
    توروخدا یه چیزی بگین،داداشم هنوز خیلی جوونه?

  17. یاس says

    ایمیلتون چیه چطور میتونم بهتون ایمیل بزنم به شدت نیاز دارم به کمکتون

  18. سیاووش says

    ببینید این مساله کوچکی نیست، یعنی وابستگی و تصمیمی که توی ذهن شما شکل گرفته یعنی طرف مقابلتون رو به عنوان شریک باقی زندگیتون در نظر گرفتید…
    البته شما خیلی خوب تحلیل کردید و دست روی نکته درستی گذاشتید یعنی زمان که کمک میکنه به حل این مشکل ….
    من مورد مشابه عجیبی دارم
    با اینکه سنم بالای ۳۰ هست ولی به صورت اتفاقی وارد عشق مجازی شدم که قبل از اینکه بهم برسیم به دلیل اینکه من در کلام نیت خواستگاری رو مطرح نکردمو اوشون هم برداشت کردن که من قصدم ازدواج نیست از خواستگارشون خوششون اومد و بعدش هم تلاش من برای برگردوندن ایشون بی فایده بود که البته منطقی بهش نگاه کنیم هر دو طرف مقصر بودیم ولی اینکه چطور میشه با این حقیقت که میتونستیم خیلی راحت بهم برسیم ولی نشد نمیتونم کنار بیام و عذابم میده

    1. شادزیستی says

      سلام و احترام. این مساله نیاز به بررسی خیلی عمیقی داره ( نزد مشاور مجرب و معتبر ) اما مساله این جاست که اغلب، وقتی پسری متوجه میشه که دختری رو داره از دست میده حتی اگر یک دوستی ساده باشه، به طور کاذب هم که شده، حس مالکیت در اون شکل میگیره و موجب می شه که اون رو یک شکست برای خودش بدونه. در حالی که این همه در ذهن شکل گرفته تا در دل. و واقعا انسان موجود عجیبییست.

  19. ناشناس says

    سلام؛من قبل از اینکه مراحل سوگ رو طی کنم وارد یه رابطه عمیق عاطفی به قصد ازدواج شدم و همدیگرو خیییییلی دوست داشتیم طلاق من با پارتنر قبلیم توافقی بوده و هیچ کدوممون هیچ احساسی نسبت بهم نداستیم و نداریم و هم از لحاظ منطقی هم احساسی تصمیم به جدایی منطقی و معقولترین تصمیمی بود که گرفتیم حتی بعد از طلاق و طی دوران طی کردن سوگ هم هیچ تمایلی به بازگشت نداشتیم ولی حدود 6 ماه تا یکسال پس از جدایی کم کم احساساتی نظیر عذاب وجدان مدام منو اذیت میکرد نمیدونم چطور توضیح بدم منظور از عذاب وجدانم این نبود که از جدایی پشیمون شدم و دلم میخواد مجددا به رابطه قبلیم برگردم یه حسی مثل نامردی کردن و تنها گذاشتن همسر سابقم داشتم ولی هر جور که فکر میکردم میدیدم که هیچ علاقه ای نسبت بهشون نداشتم و ندارم ولی به مرور باعث شد نتونم احساسات و علاقه و نیازهای پارتنر جدیدم رو بر طرف کنم خیلی هم عذاب میکشیدم میدونستم از این رفتارهای افسرده گونه من و احساسات متناقضم قلبا خیلی ازم آزرده خاطر بودن و واقعا چون نمیخواستم ناراحتش کنم بدنبال توجیهی برای قطع رابطمون میگشتم چون نمیدونستم این حالت من چقدر زمان میبره تا به تعادل برسم حضور من نه تنها باعث آرامش ایشون میشد بلکه ناخواسته باعث رنجش ایشون هم میشدم بهشون گفتم با باید رابطه رو کات کنیم درخواست کرد با گریه که لااقل با هم دوست بمونیم من نپذیرفتم چون احساس میکردم چون نمیتونم حس واقعیمو نثارش کنم به خودم و وجدانم درگیر بودم که نکنه این دوستی باعث بشه که فکر کنه دارم ازش سو استفاده عاطفی یا جنسی میکنم خلاصه پس از حدود 14 ماه از سوگ قبلی کاملا خارج شدم و مجددا با ایشون ارتباط گرفتم با تموم وجودم عاشقش بودم و هیچ مانعی برای ابراز احساساتم وجود نداشت تموم وجودم مال اون بود ولی متاسفانه ایشون تازه وارد سوگ شده بودن و بار هیجان منفی و احساسات شدیدشون نسبت به من و رفتار من باعث شد نسبت بهم سرد بشن دقیقا همون حالتهایی رو که من تو اون مدت تجربه کردم رو به عینه میدیدم و متاسفانه فقط و فقط بخاطر فرار از تنهایی و و مهمتر از اون خلا عاطفی وارد یه رابطه سمی و کاملا اشتباهی شده سوالم از جنابعالی اینه که ممکنه ایشون طی این مدت متوجه حالات روحی سابق من بشه و با خودش قیاس کنه و از رابطه ناسالم خارج بشه و مجدد بهم برگردیم واقعا معتقدم که ما همدیگرو کاملا درک میکردیم و قطعا میتونیم همدیگرو خوشبخت کنیم

  20. زهرا رمضانخانی says

    سلام لطفابامن ارتباط بگیرین، بهتون احتیاج دارم

پاسخ دهید

Your email address will not be published.