اوج رضایت از زندگی در پیدا کردن رشد معنوی و رسالت فردی
سوال مهم زندگی من اینه که چرا وقتی با اکثریت مردم صحبت می کنیم حرف تموم این افراد اینه که هیچی نشدیم! اون چیزی که می خواستیم نشدیم! آدم های بالنده و ثمردهی نیستیم! چرا رسالت فردی مون رو پیدا نمی کنیم و راهش چیه! راستش من فکر می کنم بیش از هر چیزی ما رسالت فردی خودمون رو از همون ابتدا گم کردیم اون هم با دست خودمون! مخصوصا وقتی چشم مون به حال و روزگار دیگران بود. رشد معنوی و رسالت فردی چیزی هست که در ادامه این مطلب می خوام برات بنویسم و کمکت کنم که اگر تا الان دید اشتباهی در این باره داشتی یه عقبگرد و دوربرگردون بزنی و تا وقت مونده برگردی سر رسالت خودت.
رشد معنوی و رسالت فردی
راستش برای این که رسالت فردی مون رو بشناسیم نیاز به کار زیادی نداریم ولی ابزارهای اطراف برای شناخت رسالت فردی مون خیلی زیاد شدن که ما رو گیج می کنند. بنابراین من میخوام دست تو رو بگیرم و از یه راه ملموس تر تو رو ببرم سمت رسالت فردی ات.
اما بهتره از اول بگم که چی مانع پیدا کردن رسالت فردی مون شد و یه کاور بزرگ روش کشید که روزگار همه مون به این مدلی که می بینی درومد!
اما میخوام گوشه ذهنت یادداشت کنی که رشد معنوی و رسالت فردی همیشه به هم گره خوردند..
حال خوب معنوی و ارتباط عالی معنوی در دنیا از آن کسانی است که رسالت فردی خودشون رو خوب پیدا کردند.
رسالت فردی تو در ذهن تو نباید شکل بگیرد
مدت هاست مباحث وراجی ذهن رو دنبال می کنم و متوجه چیزهای زیادی شدم. در این باره از آموزه های پروفسور مایکل سینگر تا مولانای خودمون و غیره رو دنبال کردم و اکهارت تول رو بارها خوندم.
اینجا بود که متوجه شدم که ما بیشتر به رسالت فردی خودمون نرسیدیم چون چشم مون به نقش آفرینی های دیگران بود و من خودم در این باره بزرگ ترین آسیب رو خوردم!
این تغییر جهت هم از دوره دبیرستان و اون زمانی شروع می شه که ما شروع می کنیم به انتخاب رشه و ساختن ادامه مسیر زندگی!
ممنون از تمامی معلم های پرورشی و تعلیمات مربوط به انتخاب رشته و آینده و هدف شناسی مون هم هستم که فقط حقوق بگیر بودند! و چهار تا کار فنی و علمی روی ما انجام ندادند و بماند که بینش ما رو با همون صدای ذهن خودشون تغذیه کردن و شدیم یه مجموعه آدم های اشتباهی!
- شدیم منِ مهندس IT ای! که دارم معنویت یاد میدم ( یعنی بالغ بر ۲۰ سال عمرمون هدر رفت در خواندن درس های اشتباهی)
- شدیم اون مهندس شیلاتی که رمان نوشتن رو در راس کارش گرفته.
- شدیم اون فردی که دکترای امار گرفته و الان داره نجاری اش رو مدیریت می کنه!
- شدیم اون مهندس الکترونیکی که داره پیانو آموزش میده.
- شدیم اون دبیر فیزیکی که عاشق آموزش ابیات مولاناست!
- شدیم … آدم های اشتباهی!
تو هم آیا اینچنینی!؟؟؟ (موارد بالا همه از دوستان و نزدیکان خود من هستند! متاسفانه! و اولی هم که خود شریفم هستم! خوشبختانه!!!!)
مشکل ما این بود که ذهن مان بد تغذیه شد و هم هویت شدگی هایمان (یعنی بت هایمان) نیز چهارچنگولی روی وجود مون سیطره انداخت تا از همون اول کج برداریم بار رو!
مقایسه رسالت فردی تو با رسالت یک درخت
این مقایسه رو خیلی دوست دارم که آقای پروفسور محسن رنانی در یکی از برنامه های جالب سپنج بیان کردند.
چیزی که می نویسم خلاصه ای از صحبت ایشون به همراه ترکیبات خودمه! یعنی خواستم صحبت های ایشون رو قابل فهم کنم. فقط آهسته و با دقت بخون.
به یک باغ نگاه کن که باغبان آن (خدا در زندگی تو) درخت های مختلفی کاشته (درخت ها همون آدم ها رو فرض کن).
در این باغ (باغ یعنی جهان هستی).. درخت های مختلفی هست .. از گردو گرفته تا لوبیا! (درخت گردو می تونه فردی به نام X باشه و لوبیا می تونه شخصیت تو باشه!) تا امکانات مختلف نظیر رود و آب و استخر و سم و غیره!
وقتی لوبیا تازه سر از خاک بیرون میاره .. صبر می کنه تا ساقه بده و برگ بده و مدام نگاهش به خودشه تا به جایی که باید برسه تا به میوه ای که میخواد بده برسه.
منتظر میشه که موقع آبیاری اش برسه و حتی می دونه که باید ۳ بار سم مخصوص خودش رو دریافت کنه و در ادامه باید ویتامین ها و کودهای مخصوص به خودش رو هم دریافت کنه.
لطفا یک دقیقه ای روی متن بالا تامل کن..بعد ادامه رو بخون ..
در کنار این لوبیا درخت گردویی آن طرف تر کاشته شده که می دونه باید این گردو سر از خاک در بیاره … تنه هاش قوی تر و قوی تر بشه و به هیبت یه درخت دربیاد ( نه بوته! مثل لوبیا!). باید بدون ثمر بودن رو سال ها تحمل کنه ( نه مثل لوبیا که در طول سه ماه ثمر میده) و به تناسب دوران رشد خاص خودش رو طی کنه!
باید کودها و سموم مخصوص خودش رو دریافت کنه و کودها و مواد ویتامینی و دارویی خاص خودش رو نیز دریافت کنه.
چرا درخت گردو رسالت فردی خودش را بهتر می داند
برای این که درخت گردو چشمش به استعداد خودشه ( گردو دادن)
و بوته لوبیا چشمش به استعداد خودشه ( لوبیا دادن)
استعداد یعنی توانایی! انتظار ! توقع! هدف غایی! و توسعه فردی برپایه این موارد شکل میگیره.
اما ما آدم ها از روزی که چشم باز می کنیم .. بجای این که سر در گریبان خود داشته باشیم برای شناسایی توانمندی ها و علایق و سلایق و قدرت ها و امتیازهای خودمان! از همون لحظاتی که شروع به انتخاب می کنیم .. چشم مون به دیگرانه ! (فکر کن لوبیا با خودش میگه … میخوام مثل اون درخت گردو تنومند بشم! و چشمش به درخت گردو باشه!)
وقتی یه بوته لوبیا که برای تولید لوبیا از روز اول و ازل ساخته شده .. چشمش به بوته ی نهال گردو است! این اتفاقا رخ میده:
حسرت شاخ و برگ های گردو رو میخوره! و این درحالی است که خودش هرگز به این مقام نخواهد رسید! (آرزو به گور شدن! و لذت نبردن)
تحمل سموم دفع آفت های خودش رو نداره! از دور هم نمی تونه فرآیند سم پاشی روی درخت گردو رو هم ببینه!
کودها و ویتامین هایی که کشاورز پای بوته لوبیا می ریزه رو اصلا نمی بینه! (ندیدن نعمت ها و لطف های خاص خودش).
عمرش رو میکنه و همون ثمر ذاتی رو میده و میره پی کارش!
و این درحالی است که رسالت گردو همچنان سه سال رشد کردن و رشد کردن تا رسیدن به مرحله ثمردهی! اونم تک و توکی! برای سال چهارم است!
مثال درخت و گردو در رسالت فردی زندگی تو
حالا میخوام این نگاه لوبیا و درخت گردو رو بیاری روی زندگی خودت!
من به عنوان یک انسان با استعدادها، شرایط خاص زندگی! و خیلی چیزهایی که برای هر کدام از ما جداگانه و اختصاصی است..
زمانی که شروع به رشد و بالندگی می کنیم معمولا چشم مان به ثمرات و شرایط و بال و بن دیگران است!
دیگران کی هستند؟
همان هایی که معمولا چشم آن ها هم به دیگری ای بوده که فکر می کرده اند از دید آن ها برترین است!
و الگوی ما برای رسالت زندگی مان شدند افرادی که خودشان رسالت شان را با تقلید و فلان! بن سازی کردند.
و این درحالی است که معنای زندگی هر کس در بوته ی استعدادها و شرایط خاص زندگی او نمو می کرد و طعم می داد.
اینجا بود که خوشی های دیگران را غبطه می خوردیم (همه مون ها!!!) و تحمل رنج و سختی ها و تقویت های خودمون رو نمی کردیم ..
بوته ی لوبیا می داند که سم مخصوص به خودش برای خودش است و تحملی که می کند برای ثمر خودش است! در حالی که هیچ وقت حسرت گردو شدن را نمی خورد و نگران و ناراحت نیست که چرا فصل زخم خوردن و سم خوردن من است و درخت گردو در حال کیف کردن است!
هرگز حسرت میوه های چوبی و گردالویی گردو نمیخورد و پیله و غلاف دور لوبیاهای خودش را کم و زشت نمی انگارد! چون مقایسه نمی کند و در شعور آگاهانه خود می داند باید از خود چه انتظاری داشته باشد.
لوبیا ثمره های خودش را با تعداد گردو های درخت همسایه نمی شمرد!
و در نهایت عمرش هم که تمام شد ناراحت نیست که چرا من در حال خشک شدنم ولی گردو همچنان سرپاست!
چرا که می داند انتظاری که از لوبیا می رفت یک رشد و نمو و ثمردهی سه ماهه بوده و بیش از این از آن انتظار نمی رود!
و می داند هرگز باغبان به او نمی گوید که تو چرا گردو نداده ای ای لوبیای ملعون!
رسالت فردی تو خودت بودن است
در نهایت می خواهم بگویم که رسالت فردی تو این است که خودت باشی!
- خودت را بشناسی..
- جهانت را بشناسی
- استعدادهایت را بشناسی
- روحت را بشناسی
- لذت ها و نفرت هایت را بشناسی
و بعد در سایه برآیند همه این ها … قدم هایت را برداری..
این است که رشد معنوی تو می شود همان تمرین رسالت فردی تو
که حتی اگر تمام رشد معنوی تو در رسالت فردی تو ترجمه نشود..
می توان رسالت فردی تو را بخشی چشم گیر از رشد معنوی تو دانست ..
که رشد معنوی تو دنباله رو رسالت فردی تو نیز هست و اینجاست که پیچ و مهره حسابی جفت هم می شوند! و زندگی لذت بخش می شود.
منبع تصاویر: meridianuniversity | mississippiindependent |