خاطره اثرات یک تجربه حس معنوی در زندگی من

0 58

مدت ها بود با این که در حوزه معنوی و رشد معنوی در حال یادگیری و تجربه و آموزش هستم، به دنبال تجربه یک حس معنوی قوی بودم. اما گاهی واقعا می موندم که چطور می تونم این حس رو ایجاد کنم. چون اونایی که حس عمیق معنوی رو درک کرده اند دوست دارند مدام تکرارش کنن و توی چیزای مختلف تجربه اش کنند. تا اینکه بالاخره رخ داد و تصمیم گرفتم تجربه خودم رو اینجا برات بنویسم بلکه تو هم موتورت روشن بشه.

 

وقتی حس معنوی سر زده از راه می رسه

چند شب پیش برای انجام کاری برای یک نفر (تف تو ریا 🙂 ) رفتم پیش یکی از دوستام و در حال صحبت بودیم که یک پسر بچه پشت ویترین فروشگاه دوستم در زد.

دوستم ریموت رو زد و اون بچه اومد داخل (مدیونی اگر فکر کنی فروشگاه دوستم طلافروشیه 🙂 )

پسر بچه ای حدود ۸ ساله ساعت حوالی ۹ شب وارد فروشگاه شد و یک سری دستبند های دست بافت که با نگین های خوش رنگ تزیین شده بودند رو گرفت جلوی دوستم و گفت:

شما از این دستبند ها نمی فروشید؟

دوستم بهش آدرس داد که این مدل دستبند ها رو می تونه توی خرازی های کناری بفروشه.

من از دور مراقب مکالماتشون بودم.

وقتی که دوستم در حال زدن ریموت بود که پسر بچه کم کم محو بشه بهش گفتم:

بهش بگو برگرد ..

دوستم تعجب کرده بود که من با این پسر بچه چکار دارم!

وقتی پسر بچه اومد تصمیم گرفتم دلی! دقت کن فقط دلی .. خوشحالش کنم..

حس معنوی

خوشحال کردن دیگران یک حس معنوی است

یک سری محاسبات در طول چند ثانیه توی ذهنم گذشته بود که حاصلش این بود که باید این بچه رو خوشحال کنم.

به پسرک گفتم دستبند هات رو ببینم:

با شوق دستبندهایی که درست کرده بود و روی یک استوانه مقوایی کنار هم گذاشته بود رو گرفت جلوی من ..

حقیقتا دستبند ها از چیزهایی که خودم داشتم .. در سطج پایین تری بودند… اصلا کمد هر دختری رو که نگاه کنی، می تونی اقلا ۲۰ تا دستبند از طلا تا تیتانویم و حتی بندباف های رنگارنگ ببینی! البته بماند که شاید در طول سال یکبار هم یکیش رو روی دستت نندازی.

بهش گفتم این دستبند های خوشگل کار کیه؟

پسرک گفت:

من و مادرم با هم روزها درست می کنیم و من شب ها میام میفروشم..

حسابی توی دلم تحسینش کردم.. و البته بازم محاسباتی توی ذهنم اومد که ناراحتم کرد .. با خودم گفتم آخه پسر ۸ ساله این موقع شب یا باید پای سفره شام باشه .. یا در حال بازی کردن با PS5 اش باشه یا اقلا گوشی به دست در حال گیم زدن باشه!

به دوستم گفتم یکی از این دستبندها رو برام انتخاب کنه و اون هم یک دستبند زردرنگ با دو تا نگین چشم زخم انتخاب کرد و به زعم خودش به لباست که رنگ روشنه میاد.. و واقعا هم میومد!

براش همون موقع کارت به کارت کردم و خوشحالی رو توی چشم پسرک دیدم.. ازش خواستم برای من و خودش و فروشگاه دوستم طلب برکت کنه و آروم زیر لب گفت:

برکت و لبخندی گوشه لبش بود..

خدایی از خریدم خندم گرفته بود ولی در دنیای معنوی ارزش چیزها به اندازه ظاهر و مادی بودنشون نیست. پتانسیل معنوی چیزهاست که ارزش اون ها و اثرگذاری شون رو مشخص می کنه.

من این دستبند رو انداختم روی مچ دستم و اسمش رو گذاشتم دستبند خوش قدم!

یک تکنیک: برای چیزهایی که دارید اسم بگذارید! اسم های خوش یمن! (مثلا شوهر عمه من آدم خوش روزی ای هست و دختر عمه ام اونور دنیا اسم ماشین تسلاش رو به اسم پدرش صدا می کنه! 😐 )

حس معنوی

نتیجه کار معنوی و تجربه حس معنوی

کمی که گذشت یکی از عزیزانم بهم گفت تو که خیلی دستبند نمی اندازی .. چیه که این بند زرد همش روی دستته 🙂

اونجا بود که این عزیز منو متوجه این کرد که واقعا چرا من این دستبند رو دایما همراه خودم دارمش ..

چیزهایی که به ذهنم اومد اینا بود:

  • دلی اینو خریدم ..
  • پسرکی رو خوشحال کردم با خریدنش
  • خوش قدمه
  • حس خوب بهم میده
  • این با بقیه دستبند ها فرق داره ..
  • برکت طلبیدم با ورود این دستبند
  • ست لباسم بود حتما دلیلی داشته که مقابل من قرار گرفته ..

همه این ها حس منو خوب نگه می داشت و هر بار که بهش نگاه می کنم و میکردم حس خوبی می گرفتم.. حتی همین حالا هم که دارم این متن رو می نویسم روی دستمه و داره بهت سلام می کنه 🙂

هر بار که به این دستبند نگاه می کردم منتظر یه حال خوب و اتفاق خوب بودم که توی همون روز اول و دوم بود که یه اتفاق خیلی خوب برام رخ داد!

احساس کردم که این دستبند چون کاملا فرامادی تهیه شده و در کنارش عامل جابجایی احساس های معنوی بوده .. یه انرژی خاص داره و انرژی اش هر روز در حال بیشتر شدنه.

تا این که بعد از اون روز با چند نفر از عزیزانم که ارتباط داشتم ناخودآگاه .. حواسشون پرت به این دستبند می شد .. لمسش می کردن و می گفتن چقدر جالبه و قشنگه و .. (و این در حالی است که قبلا من در کنار این عزیزان کلی دستبند و زلم زیغور سانتال مانتال می انداختم و توجه چندانی نداشتند).

شاید باور نکنی که دیشب که مهمان یک عزیزی بودم .. توی تاریکی که برق رفته بود و به زور با نور موبایل سر می کردیم حواسش به این دستبند پرت شد و جذابیتش چشمش رو گرفته بود .. و اون هم حس های قدیمی با دیدن این دستبند براش زنده شده بود و مدام چشمش بهش بود و نگاهش می کرد.

 

از این حس معنوی چه درسی بگیریم

خب درس شخصی هر کس در خلال آنچه نوشتم.. به قلبش قطعا وارد شده..

اما میخوام بگم که ما برای ادامه زندگی مون .. برای نشاط زندگی مون .. نیاز به سوختی متفاوت داریم! بهره مندی از لذت مادیات می تونه تا یه حدی ما رو بکشونه.. اما حس معنوی چیزی هست که خودت هم نمی دونی چرا و چطوری ! ولی اثر خودش رو به نحو دیگه ای توی زندگیت می گذاره .

حالا می خوام بگم که اگر کل زندگی ما بشه حس های معنوی و تجربیات معنوی .. قطعا هم خودمون و هم زندگی مون یه جور دیگه میشه!

حتی دوست داشتن هامون و دوست داشته شدن هامون هم یه مدل دیگه خواهد شد ..

راستی به نظر تو قوی ترین حس معنوی در چه شرایطی ایجاد میشه؟ دوست دارم نظرت رو توی بخش نظرات برام بنویسی.

 

 

ممکن است به این مطالب علاقه داشته باشید
پاسخ دهید

Your email address will not be published.