واقعا عاشق ها می مانند حتی اگر

0 882

سلام به دوستان عزیزم. این مطلب رو ننوشتم که از طریقش لزوما ورودی گوگل داشته باشم. انچه امروز نوشته ام حاصل گفتگو با دختری است که حرفاش رو خیلی صمیمیانه توی یه محیط دوستانه زد.

امیدوارم جملات را با دقت نوشته باشم و از ارزش محتوای این عزیز دل چیزی کم نشده باشد.

کاش می شد اشک و حجم غم مستولی بر حال این عزیز را هم به نوشتن در آورد .. اما همین که هست … ۳۲ حرف از حروف الفبا و سینه ای پر از ترکیبات این حروف..

جذب مرد

بسم الله که پر از عشق است

سلام خانوم … میخوام بگم این دو هفته چی گذشت . می دونین که حدود ۱۲ ساله که رابطه من و عزیزترین آدمی که تو عمرم بهش حس پیدا کردم تموم شده. اون رفت به دنبال زندگی اش . بماند که چرا رفت و چطور رفت و غیره .

من تا همین چند روز پیش مدام خودم رو کم تر می دیدم. خودم رو بازنده می دیدم. تمام تصورم این بود که ..

اون اقا واقعا عاشقم بود و بخاطر مخالف های پدرش من رو رها کرد. ( همیشه که پدر شوهر ها خوبن. شانس من شد دیگه ) اون رفت و همش با خودم میگفتم که باختم. اون الان داره بی عشق زندگی می کنه و موفق نیست و فلان .. این فکر ها منو می کاهید. من رو درو می کرد.

اما به خواسته شما تصمیم گرفتم مدل فکر کردنم رو عوض کنم (‌منظورش یه مقاله بود که در این باره نوشتم ). به خدا که خیلی سخت بود. خیلی خیلی خیلی سخت. طبق تمرینات که گفتید لیستی از فکر هایی که در موردش داشتم رو نوشتم. براتون میفرستم عکس از دفترم

( متن حاصل از نوشته های این خانوم به صورت زیر هست )

  • عاشقم بود
  • دوستم داشت و احوالم برایش مهم بود
  • از نظر او دختر زیبایی بودم
  • از نظر اون خانواده عالی داشتم
  • شغل دولتی من برایش افتخاری بود
  • میگفت هیچ کس دلش را مثل من نبرده بوده است
  • میگفت تلاش میکنم تا پدر و برادرم را راضی کنم
  • حس خوبی پیشش داشتم
  • حس خوبی از اینده مون داشتم
  • میگفت من فقط تو رو می بینم
  • می گفت تو بهترین برای اینده من هستی
  • و…

وقتی که داشتم این ها رو می نوشتم کم کم به خودم اومدم که این خانوم شادزیستی چی تو ذهنش بوده که گفته این ها رو بنویسید. این ها رو برای این نمی نوشتم که درد و میخ تو دل و جگر خودم کنم.

گفته بودین ساعت ها فکر کنین تا فکرتون شما رو ببره به سر منزل درست .

واقعا رنجی که می کشیم از فکر هایی است که نمی کنیم .

خیلی این جمله عالیه .

داشتم با خودم این فکر ها رو مرور می کردم که یهو تصویر همسرش و دختر بچه اش اومد جلوی چشمم.

با خودم گفتم من که یه عمر می نشستم تصور می کردم لحظه هایی که اون برام حرف می زد ..

پس لحظات خصوصی خودش و همسرش چطور ؟ ( این ها رو کمی سانسور میکنم دخترا 🙂 )

  • اون لحظه ای که تو تالار عروسی شون نشسته بودم به عنوان دختر همسایه و می دیدم که دست خانومش رو گرفته و میرقصه!!
  • اون لحظه ای که دیدم استوری می گذاره و از خانومش تعریف می کنه .
  • اون لحظه ای که ..
  • اون لحظه ای که ..

به خودم اومدم.. دیدم چشام پر شده ..

دیدم لبریزم ..

فراموش کردن اکس

از این که خودم رو شاید با این همه دروغ ۱۲ ساله که به چه حالی کشوندم.

افرین به شما من جهت دهی فکریم خراب بود. خیلی خراب.

با یه دو سه تا جمله و حرفی که نمی دونم تو چه حالی زده بود .. یه عمر داشتم فکر می کردم که اره .. اون بی نظیر بود و من رو بی نظیر می خواست ..

 

معنی بله گفتنش رو می دونی یعنی چی؟

  1. یعنی من قبول کردم که این خانوم بهتر از هر کسی دیگری برام هست
  2. یعنی من قبول کردم که این خانوم رو خوشبخت کنم
  3. یعنی من قبول کردم که تموم من مال ایشون باشه
  4. یعنی من قبول کردم که در بست در خدمتش باشم
  5. یعنی من قبول کردم که میخوام لحظات خصوصیم مال این خانوم باشم
  6. یعنی من قبول کردم که کامش رو شیرین کنم
  7. و غیره

تازه داشتم معنی این حرفاتون رو می فهمیدم. انگار یکی زد توی صورتم و منو به هوش آورد..

من داشتم برای کسی گریه ناله می کردم که سر سفره عقد بله گفت و معتقد بود که …  ( اون ایتم های بالا رو ذکر کرد )

ساعت ها تلاش کردم روی بند بند این جملات فکر کنم. باید فکر می کردم اما خیلی زودتر .

و حالا که از این پیله ای که دور خودم پیچیده بودم به کمک شما پروانه شدم و اومدم بیرون .. زندگی رو با واقعیت هاش می دونم. جای اون تجربه هنوز درد می کنه. مثل یه تجربه دندون پزشکی. ولی دردش رو با فکر درست مسکن می کنم.

چقدر جای فکر توی زندگی من خالی بوده .

با این فکر ها با خودم بارها میگم که اون منو واقعا اگر دوست داشت و اگر حرفاش واقعیت داشت … الان این مختصات زندگی های ما نبود . چقدر بده آم بفهمه که داشته روی خیال بافی یک نفر، و گنده گویی هاش (‌با خنده :)‌ ) یه عمر خیالات کنه و غصه بخوره .

ولی این حس بد مثل وقتیه که متوجه میشیم مریضیم و باید بریم دنبال درمان.

درد مریضی هست ولی درمان هم هست .

درمان من همین فکر ها بود .. فکرهایی که با جهت دهی درست .. بجای ناله ساختن از ای کاش و ای وای .. ذهنم رو بردم به سمت واقعیت ذهن و انتخاب و عملکرد آن اقا .

و دارم هر روز بهتر میشم.

ممنون از شما و …

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نظر تو چیه ؟

هشدار: مطلب پیش روی شما صرفا ترجمه و تحقیق و حاصل گردآوری هاست! فلذا نمی توان از آن به عنوان راهکار مشاوره ای استفاده کرد. بنابراین برای حل مشکلات خود می توانید به مشاور مجرب مراجعه کنید تا با بررسی مسایل شما و احیانا همسر شما بهترین راهکار برای شما ارایه گردد.

منبع دو عکس بالا و این نوشته حاصل صحبت من به یه دوست تقریبا صمیمی بود که قبلا در مورد مشکلش گذری با من حرف زده بود .

ممکن است به این مطالب علاقه داشته باشید
پاسخ دهید

Your email address will not be published.