وقتی فیلم ” برف روی کاج ها ” درس تکان دهنده ای به من داد
راستش کلا اهل این نبودم که بخواهم فیلم ها را با دقت ببینم و مزه کنم اما خب می دانی که توی این شرایط گاهی سرگرم شدن با فیلم عالی است. البته من فیلم های خاصی نگاه می کنم! با موضوع خاص، با کیفیت خاص و ترجیحا دوست دارم فیلم های 95 به بعد را نگاه کنم. وقتی که توی اپلیکیشن فیلم به جستجوی فیلم ها بودم گاهی فیلم برف روی کاج ها را می دیدم که البته هرگز جلب آن نمی شدم! آن هم بخاطر سیاه و سفید بودنش!
با خودم می گفتم : اوووووووووه یک ساعت و نیم چطور می توانم یک فیلم سیاه و سفید را تحمل کنم! ” و شاید قریب به دو ماه اینگونه گذشت و روزانه شاید 5 بار، این فیلم را رد می کردم تا به فیلم های دیگر برسم! شاید برای تو هم خسته کننده باشد. قبول دارم.
اما خاصیت پژوهشگر بودنم! باعث شده که شب ها تا دیر وقت بیدار باشم و وقتی که همه عزیزان به خواب می روند، من تنها بیدار باشم و خواب از سرم بپرد. این شد که هفته پیش، بالاخره در جستجوی فیلم ناکام ماندم و تصمیم گرفتم برف روی کاج ها را انتخاب کنم و نگاه کنم.
با این که هی دل دل می کردم اما دکمه ” تماشای فیلم ” را زدم و از اول شروع به نگاه کردن به فیلم کردم.
راستش اولش با خودم می گفتم،
- ای کاش رنگی بود!
- پیمان معادی از تو بعید بود فیلم سیاه و سفید بسازی!
- اگر رنگی بود، این جا می توانستم رنگ لباس مهناز را ببینم و کمی سر شوق بیایم.
- فقط میدانم موهای حسین پاکدل سفید و سیاه است و این طبیعی ترین رنگ است
و چیزهای اینطوری تا این که فیلم وارد بازی و داستان اصلی اش شد.
وقتی که درگیر داستان فیلم شدم، و پا به پای آکتورها ادامه دادم، به طور کلی فراموش کردم که فیلم سیاه و سفید است و رنگ بندی ها دیگر برایم اهمیت نداشت. فقط می خواستم داستان بازی به پیش برود.
جالب است که حدود یک ساعت از فیلم که تمام شد، و آن جا که مهناز می خواست دستش را لاک بزند، از آن جا که به لاک خیلی علاقه دارم، کنجکاو شدم که رنگ لاک چه رنگی است که متوجه شدم فیلم سیاه و سفید است بابا!!
بدین صورت همانجا متوجه یک نکته مهم شدم و آن هم این بود که آدم ها اغلب نیازهایشان موقتی و بر اساس ذهنیت خودشان است که معلوم نیست کاذب است یا واقعی! و این در عمل خودش را نشان خواهد داد.
البته در این باره درس های دیگری هم گرفتم که خوب است تو هم برداشت هایت را با آن مقایسه کنی.
من در طول یک فیلم تقریبا 90 دقیقه ای، فقط ابتدای آن غر می زدم که ای کاش رنگی بود و سیاه و سفید نبود.
ای کاش هایی راه انداختم. اما وقتی که تصمیم گرفتم با شرایط فیلم کنار بیایم و فقط 1 ساعت و نیم تحمل کنم، وارد بخش جدیدی از دنیای درک خودم شدم. دنیایی که من را از ظواهر به باطن می برد. به جایی که باید توجه ام جلب می شد و از ابتدای فیلم آن را از دست داده بودم.
راستی که این موضوع چقدر در زندگی این روزها به وضوح دیده می شود..
وقتی که ساعت به حدود پنج صبح داشت می رسید به یاد صحبت های یکی از مشاورینی که قبلا از ایشان مشاوره گرفته بودم افتادم .. ایشان می گفت:
معمولا جوان ها اولین جایی که کنار آمدن و قدرت روحی شان را درک می کنند، دانشگاه است. اغلب دوست دارند، که مثلا شریف قبول شوند اما بعد متوجه می شوند که امیرکبیر قبول شده اند! اول غر و لند می کنند، ناسازگاری می کنند، بیخیال دانشگاه رفتن می شوند و می گویند امسال را بیشتر می خوانم تا شریف قبول شوم.
اگر مجبور شود که امیرکبیر را ادامه می دهد اما روزهای اول همه ش با خودش می گوید ای کاش، ای کاش ای کاش! کاش شریف بودم مگر نه الان توی کتابخانه اش نشسته بودم و با پرستیژ بالا درس می خواندم یا روی کارت دانشجویی ام ذکر شده بود شریف یا ملت من را دانشجوی شریف می دانستند و کلاس داشت و این حرف ها
اما همین که یکی دو ماه گذشت،
- به مسیر امیر کبیر خو می گیرد.
- با همکلاسی هایش عیاق می شود
- اساتیدش را دوست دارد
- با کتاب هایش کنار می آید
- شاید حتی بعد از مدتی فکر شریف را هم نکند.
این خاصیت آدمی است که درگیر جریان می شود و ظواهری که فکر می کرد برایش خیلی مهمند رنگ می بازند.
این داستان زندگی ماست.
خیلی از دختران و پسران مملکت من در ابتدای ازدواج در پی این هستند که زرق و برق هایش را فراهم کنند.
- زنم خوشگل باشد!
- پدرش پولدار باشد
- شوهرم یا نامزدم سیکس پک اش از فلانی بهتر باشد!!!
- ماشین مان مدل فلان باشد
- خانه مان تراس های دوقلو داشته باشد
و غیره
اما راستش هیچ کس را ندیده ام که به خاطر تراس دوقلو، یا سیکس پک توی راهرو های دادگاه در حال وقت تلف کردن و گرما و سرما خوردن باشد!
همین دختران و پسران اگر انتخاب درستی داشته باشند، داستان های زندگی روزمره شان هم جالب خواهد بود و برایشان لذت بخش تر خواهد بود. راستش تو با انتخاب ات تقریبا می توانی مشخص کنی که، داستان زندگی ات حول چه سبکی پیش رود! درام! عاشقانه! جنگجویانه؟ عشق و خیانت! و .. هر چیزی که فکرش را بکنی.
اما اگر تو حالا درگیر یک زندگی شده ای که پستی و بلندی های خودش را دارد که البته همه زندگی ها پستی و بلندی های خودشان را دارند، می توانی وارد جریان روزمره زندگی ات شوی، آن را مزه کنی. گرفتاری ها را مزه کنی و غر و لند ها را کنار بزنی و به دنبال داستان و راه حل آن باشی. باور کن وقتی که به جریان بیفتی متوجه می شوی که چقدر از زندگی روزانه ات را صرف لجبازی های بیهوده ات کرده ای و طعم شیرین زندگی سخت یا شیرین و آسان را نچشیده ای.
این نشان می دهد، تمام عقاید ما، تعصب های ما، و نیازهای ما در اول ظهورشان، واقعی نخواهند بود و برخی کاذب اند. باید کمی آن ها را بکار گرفت و به چالش شان کشید تا متوجه شد که چند مرده حلاجیم و چقدر سر عقاید الکی و پوچ و باور های مسخره و یا حتی، تعصب های بیجا در زندگی مان، معطل شده ایم.
نظرت در این باره برایم خیلی مهم است. لطفا برایم بنویس.
هشدار:محتوای این سایت همچنین این مطلب شامل پژوهش و ترجمه و گردآوری مطالب است و جنبه مشاوره ای ندارد. برای حل مشکلات رابطه و زناشویی لطفا به مشاور متخصص مراجعه کنید.
منبع عکس ها: فیلیمو و نماوا
زندگی چیست من هنوز در پی پیدا کردن زندگی هستم بعضی مواقع خیلی خوشحالم بعضی مواقع خیلی ناراحت بعضی مواقع خنثی بعضی مواقع همه احساس ها رو با هم دارم زندگی من همین است اما وقتی دو نفره میشه زندگی سختر میشه چون باید طرف مقابلت رو درک کنی شاید عواطف همزمان شما ضد هم با هم و کلا درگیری داشته باشی