بسم الله الرحمن الرحیم..
بسم الله ِ خدایی که مرا قربانی چیزهایی می کند تا تو جان بگیری و تو را قربانی چیزهایی می کند تا من جان بگیرم و در این قربانگاه! همه ققنوس هایی می شویم که در نهایت باید فدایش شویم! که اگر مسلک قربانی شدن ها را به خوبی، ابراهیم وار بجا آوریم .. قربانگاه هایمان پر از سورپرایزهایی می شود که از آسمان و زمین می بارد.. که وقتی حواس ابراهیم پرت و جمعِ قربانی کردن تنها اسماعیلش بود کجا فکر می کرد گوسفندی از آسمان پاداش این تسلیم است؟ کجا فکر می کرد که این روز تبدیل به عید شود؟و وقتی که در آتش خود را میدید کجا خیال می کرد این آتشی که امیدِ برد شدنش دارد، انقدر سلاما باشد؟
مریم کجا فکر می کرد نوزادی چند روزه زبان باز کند؟ یوسف کجا فکر می کرد درها باز شوند؟
کجا فکر میکرد؟ اصلا فکر نمی کرد..
و این همه غوغای تسلیمِ روح های عالی و اعلی.. برای این بود که ما نیز به تسلیم کشیده شویم.. تسلیمی اگاهانه و غیرمنفعلانه..
اما درسی که ما باید، نیاموختیم و شدیم مدیر و مدبر کل دنیایمان که دنیای دیگران را هم به هم ریختیم و این هارمونی جذاب نقش و رنگ خدا در زندگی مان گم شد.
روزها از پس هم گذشتند و ناکام تر گاهی خوش کام تر و گاهی بالا و پایین بردندمان تا به این برسیم که ای بنده ی من .. فقط نگاهت به من باشد ..
که وقتی نگاه مان به سمت او باشد .. همه درهای بسته باز می شود.. همه اتش ها سرد و سلام می شوند.. معجزه ها از آسمان و زمین می بارد..
که مشکل ما تسلیم های ظاهری است که پشت تمام این تسلیم های ناقص همه چیز، جز اوست..
که خدایی که تمام قد از تو در مقابل ابلیس دفاع کرده .. تو را خار رها نمی کند که قطعا مراقب طعنه های ابلیس به تو و خودش است! ابلیسی که داستانش را چنان و چنین می دانی.
خدایی که در معراج محمد صلی الله علیه وآله به او گفت ترش و شیرین حواست را پرت نکند.. می دانست که محمد به هیچ طعمی گرفتار نمی شود اما این پیام برای من و تو بود که مزه ها اسیرمان نکند!
حالا در این مسیر که باید چنین و چنان باشیم چشم مان به او باشد.. افسوس که چنین و چنان نیستیم و مسیر رفتنی است و خارها ناله پای تو را در می آورند تا صدا کنی .. سر به زیر کنی .. دست در دستش گیری و چموشانه به آغوش چپ و راست های مسیر مستقیم (همان ترش و شیرین ها) نلغزی.. و این ناله ها گاهی موسیقی است که می تواند هم حواس تو و حواس دیگران را به او جمع کند و از این سبوی سرمست کننده چیزی عاید جام تو نیز شود.
من هم ناله ها و خارهای مسیرم را برایت می نویسم تا شاید روزی روزگاری یکی از این خارها از این محبت آسمانی، زندگی مان را گلستان کند که به گل های باغستان تان نیاز دارم..
(این منم 👇👇👇.. تیکه های خودت رو بردار از این روزی آسمونی🦅🦅🦅)
ـــــــــــ
دوست ندارم جایی اسمم باشه که بگم مثلا منم آره! ولی این نوشته ها لزوما تجربه های زندگی خودمه! با دست خودم.. با پای خودم.. با عمق وجود خودم .. به زبان خودم .. به قلم خودم.. به وجود خودم.. برای تو
و شاید بخشی قطعا بخشی از رسالت زندگی منه که باید به نام خودم سند بخوره .. نه اینکه به اسم ارزش داشته باشه .. که یادم باشه این منم.. که می تونه تو باشه ..
گاهی کوتاه می نویسم .. گاهی بلند .. گاهی عمیق .. گاهی سطحی.. گاهی با کلمات ساده تا بتونم عمق مطلب رو برسونم.. گاهی هم..
بگذریم..
این یهویی نوشت ها رو به احترام دوستانم که توصیه کردند این نوشته ها رو به کتاب تبدیل کنم.. همینجا می نویسم که اونی که باید پیداش کنه و ازش استفاده کنه. حالا که تو مخاطب شیرین روزهای تلخ یا تجربیات غیرحسی یا گوش پیچی های آسمانی من هستی ابایی ندارم که هر چه را که برایت مفید است بنویسم و این بیشتر باورم می آورد که تو من هستی و من تو ام.. بیا و تو هم از این جام بنوش..
یهویی نوشت شماره ۱: صدسال بعد..