داستان تابلوی تجسم هیلی و سفری که آرزویش داشت

0 121

کسانی که از تکنیک های قانون جذب استفاده می کنند نسبت به تابلوی تجسم یا به اصطلاح ویژن برد! اعتقاد بسیاری دارند. داستان امروز مربوط به خانم هیلی بوش از سواحل طلایی استرالیاست. او توانست با کمک این تابلوی تجسم و تنها یک عکس و یک سفر درونی احساسی ارتعاشی سفری به آمریکا داشته باشد و آرزویش را آشکارسازی کند. موافق هستی داستات تابلوی تجسم جادویی هیلی رو با هم بخونیم ؟

 

داستان تابلوی تجسم از اینجا آغاز شد که

من هیلی هستم و در انگلستان متولد شدم. ۲۰ ساله که با عشقم ازدواج کردم و استرالیا زندگی می کنم. یه دختر باهوش دارم و عاشق زندگی هستیم و چیزهای زیادی برای شکرگزاری داریم.

مسلما زندگی کردن در یک منطقه تقریبا گرمسیری در یک ساحل گرم من رو از تجربه برف و برف بازی دور کرده بود. تنها کاری که می تونستم کنم این بود که یک عکس از یک ماشین برفی که متعلق به آمریکای شمالی بود رو بردارم و بچسبونم روی تابلوی تجسمم.

اصلا داستان تابلوی تجسم من از این جا شروع شد که این عکس رو چسبوندم و بهش نگاه می کردم.

با خودم حس می کردم که چه جذاب هست که من سوار این ماشین باشم و از کنار طبیعت و کاج های برفی رد بشم و طراوت و خنکای برف ها به صورتم بخوره ..

ولی خب هیچ وقت نگفتم من توی این ساحل گرم کجا و چنین تجربه ی برفی کجا ..

فقط با خودم میگفتم من تجربه اش می کنم ..

داستان تابلوی تجسم

ولی من برای ماموریت کاری به جای دیگری رفتم

مدت ها از این تابلو تجسم و احساس جذابی که با آن داشتم میگذشت. روزی ماموریت کاری از جانب شرکتی که در آن کار می کردم به من واگذار شد و قرار شد درکنار پرداخت تمام هزینه های من، من یک مدت کوتاه یک هفته ای خانواده و استرالیا را رها کنم و به ماموریت بروم .

سفر ۵ روز طول می کشید و برای این همه راهی که باید می رفتم .. ۵ روز واقعا کم بود.

به همین دلیل همکارم که با من به ماموریت آمده بود از من خواست که ۱ هفته دیگر هم بمانیم .

تصمیم گرفتیم که به لاس وگاس بریم. ولی همون دقیقه ۹۰!!!! تصمیم مون عوض شد و گفتیم خوبه که بریم اسکی!!

دوستم اسکی بلد نبود ولی من سال ها اسکی کرده بودم و یکی از آرزوهام این بود که در آمریکای شمالی اسکی رو تجربه کنم.

یک آپارتمان در یک استراحتگاه با قیمت ارزان اجاره کردیم. این باعث شد که بتوانیم برنامه ریزی خوبی برای اسکی در کوه های بزرگ داشته باشیم.

اما چیزی که من روی تابلو تجسم خودم گذاشته بودم یک ماشین برفی بود! از این هایی که تو فقط توش میشینی و از طبعیت زیبا لذت می بری.

 

با دوستم در مورد آرزویم صحبت کردم تا این که

داشتم با دوستم در مورد داستان تابلوی تجسم و این که چرا یک عکس از ماشین برفی رویش گذاشته ام صحبت می کردم.

یادم بود که اوایل این سفر ۷ روزه یک تور موبایلی برفی را پیدا کرده بودم. در خواست داده بودم که با ماشین برفی به سیاحت برویم اما گفته بود که لیست مسافران پر شده و امکانش نیست.

تا این که روز آخر شد و لیدر این تور با من تماس گرفت که ماشین پر شده ولی یه ماشین دیگه هم تهیه کرده اند.

گفت اگر دوست دارید اسم تون رو بنویسم و من هم از خدا خواسته سریع درخواست دادم..

تا ساعت ۱ بعد از ظهر بیرون بودیم و من در حال تجربه احساساتی بودم که فقط با نگاه کردن به ویژن برد یا همان تابلوی تجسم ام احساس شان می کردم.

حالا دیگه من نیازی نداشتم که بخواهم احساسات جذاب برف سواری .. یا لمس خنکای هواری روی برف روی صورتم و دیدن مناظر جذاب برفی رو تجسم کنم! بلکه دیدم و از این به بعد خاطره بازی می کنم.

اگر دوست داری داستان های بیشتری از قانون جذب ببینی  کلیک کن ..

منبع های کمک نوشتاری

ممکن است به این مطالب علاقه داشته باشید
پاسخ دهید

Your email address will not be published.