لطف مشکل را ببینی خودت را ناقص نمی بینی. نقص! تا نقص رو چی بدونیم و چطور ببینیم. کسانی که بنده های روشن ضمیر هستند به جایی رسیده اند که نقص هاشون رو موهبت های خداوند می دونن. انگار که باید این نقص میومد تا یه روزی خدای مهربان بخواد خودش و مهربونیش و هواداری اش رو بهت ثابت کنه. همین لحظه که من دارم این ها رو می نویسم تو ذهنم پر از اتفاقات و نقص هایی است که همه اسباب خیر شدند. چیزهایی که جز یه نقص کوچک چیزی نمی تونست جلوی اون ها رو بگیره. ولی خب دست اراده خداوند اینگونه بود.
در کتاب مقدس مسیحیان داستانی هست که خوبه بهش توجه کنی.
آقایی به نام رکئوس بوده که خیلی قد کوتاه بوده .. لطف مشکل رو میشه در زندگی این آقا خوب دید.
خلاصه که به این بنده خدا می گفتن بادام زمینی..
خب قدش خیلی کوتاه بوده و در اندازه یه مرد متوسط هم نبوده ..
یه روز بهش خبر میرسه که عیسی علیه السلام قصد داره از شهرشون دیدن کنه ..
این بنده خدا هم میره توی جمعیت و خب …. خودت تصور کن این بنده خدا جز زانوهای مردم چیزی رو نمی تونسته ببینه ..
تا این که یه درخت رو می بینه! میره بالای درخت و عیسی مسیح رو بالاتر از همه جمعیت می بینه ..
خب فکر کن کی می تونسته شخصیت محبوب زندگی اش رو انقدر بی دردسر و از نقطه ای که به تمام محل اشراف داره ببینه ؟
خب آیا این یه موهبت در کنار این نقص برای این فرد نبود ؟
قضیه همینجا تموم نمی شه.
در ادامه حضرت عیسی ایشون رو می بینه و درخواست می کنه که بیاد پایین و باهاش همراهی کنه و شام رو با هم بخورند!
بیشتر بخون: جلوی بلاهای دست ساز خودت رو بگیر!
خب من معتقدم که این مشکل برای آقای رکئوس رخ نداده که فقط یک روز مهمان عیسی بشه .. که بنظرم اگر رند بود از عیسی میخواست که قدش رو بلند کنه :) لطف مشکل رو باید با چشم های تیز بین دید.
اما این قد کوتاه مسلما خیلی جاها به دادش رسیده یا براش خیر بوده یا حاوی برکتی.
اما به همین میزان جول اوستین بسنده می کنه و در نهایت در کتاب خودش به نام « هر روز پنج شنبه است » در صفحه ۱۱۲ می نویسه:
مانند رکئوس دیدگاه بالاتری داشته باشید. از این منظر به نقص های خود نگاه کنید که می تواند مزیت بالاتری داشته باشد. دریافته ام که آرامش و آرام صحبت کردن من مزیت های دیگری دارد. رفتار شبیه دیگران برای من کارساز نیست. خودم را اینگونه پذیرفته ام.
پ ن : جول اوستین اینجا در مورد صدای آرام خودش به عنوان یک نقص اشاره کرده است. داستان اصلی از این قرار است که پدر جول اوستین که کشیش بوده دارای صدای پر انرژی بوده و جلسات پر هیجان و پر تاب و تبی برگزار می کرده است. این بنده خدا وقتی از دنیا می ره .. جول پسرش جاش رو میگیره ولی خب نه مثل پدرش برون گرا بوده و نه صدای رسا داشته .. اما بعد ها متوجه میشه که با آرامش صداش .. خیلی ها به آرامش رسیدن .. خیلی ها مذهبی تر شدن و این صدا معنویت رو به جان شون تزریق کرده .. از این رو در مورد صداش اینطوری میگه .. و جالبه تا اینو نگفته بود من یکی متوجه صدای آروم این بشر به عنوان یه نقص نشده بودم 🙂
پ ن ۲:من جول اوستین رو خیلی دوست دارم و کتاباش رو اغلب دارم.. توصیه میکنم شما هم با کلامش جون بگیر.. متشکرم ..
اینکه تو هم دوست داری با اطرافیانت مخصوصا همسرت یا نامزدت یک رابطه گرم و…
اگر میخوای تمرین رشد معنوی رو از خودت و از درون خودت و از ذهن…
یه حسی که گاهی خیلی اذیتمون می کنه و خودمون هم حتی گاهی نمی تونیم…
خیلی وقت ها اهمیت یک زندگی شاد رو از اینور و انور می شنویم. حتی…
همیشه دیدیم که اغلب افرادی که مجردی شاد و خوشحالی دارند همسران مناسب تر و…
دیروز در حال صحبت کردن با دوست عزیزم در مورد افزایش رضایت از زندگی و…