سلام همریشه 🙂
سال پیش بود که خیلی بازار معرفی رمان های جوجو مویز داغ شده بود. خب انصافا اسم قشنگی هم داشتن.
شاید برداشت تو از این کتاب ها و عنوان ها خیلی عاشقانه باشه ولی من چون به دنبال یه طرح خوب برای بهبود دخترهایی بودم که بهم مراجعه می کردند.. فکر کردم این نویسنده برای پس و پیش اومدن عشقش! یه حرفایی داره!
انتظارم این بود که دنیای پس و پیش از خوندن این کتاب برای من و کاربرام خیلی فرق کنه!
آخه امان از این حقه های تبلیغاتی که هی میگفتن این کتاب پر فروشه و فلان! اخه یکی نیست بگه نیویورک تایمز اصلا بر چه اساسی این رمان ها رو انتخاب میکنه! ایا شده مثل برخی جشنواره های خودمون پولی!؟؟
بگذریم.
خلاصه که نزدیک به ۵۰۰ تومن پول بی زبون رو دادیم و این کتاب از دیجی کالا یه هفته ای به دست مون رسید.
این کتاب اولین جلد از این ۳ جلد هستش!
حدود ۵۰۰ صفحه داره که من سعی کردم یک ماهه که هیچ ۲۰ روزه تمومش کنم!
کاری ندارم به نوع ترجمه ها و چاپ ها و کاغذها یا چی!
ولی خب تقریبا تا ۳۰ چهل صفحه اش رو که شروع کردم خوندم:
تاااااازه وقتی که دختری به نام لوییزا خودش رو معرفی کرد و به دنبال کار میگشت تازه فهمیدم اصلا این کتاب روایت خوده!
یعنی یه لوییزایی بود که داشت سرگذشتش رو میگفت.
خب داستان از دختری بی اعتماد بنفس و شل و ول بود که دنبال کار میگشت و خلاصه آخر کار بردنش تو خونه یه پسر معلول و قرار بود با این پسره که از خودش خیلی بزرگ تر بود کار بکنه و مراقبش باشه و حالش رو خوب نگه داره!
توی این ۵۰۰ صفحه فقط من توی دو خط بخوام بگم این بود که لوییزا:
بر خلاف خیلی از داستان ها چیزی عاید این دختر نشد و ختم به خیر نشد داستان. البته چون دیدم توی برخی سایت ها در موردش نوشتن منم میگم!
پسر معلول زندگی خودش رو پایان میده چون تحمل این زندگی رو نداشته و بعد برای لویی یه خونه میذاره و یه مقدار پول و این چیزا و یه نامه که لویی رو به سمت ماجراجویی سوق میده!
وقتی این کتاب تموم شد و طبق معمول از کنار تختم افتاد زیر تختم! نزدیک سه ماه زیر تختم بود و من اصلا دست بهش نزدم!
یعنی حتی حاضر به تورق هم نشدم! یا حتی حاضر نشدم بذارمش دوباره تو کتابخونه!
یعنی کلی زمان بذاری اخرش میشه این!
فقط لویی جلوی چشمت میاد که دنبال کار میگشت و یه کار تقریبا متفاوت گیرش اومد ! ( کاری که به جرات بگم خیلی از دخترای مراجعه کننده من دارن انجامش میدن ولی بندگان خدا فکر رمان کردنش نیستن! )
انتظار داشتم در این کتاب داستان دختری بخونم که قبل از ورود یه پسر تو زندگیش تحولاتی داشته و بعدش هن تحولات شگرف که بشه ازش الگو گرفت! ولی بذار بریم ادامه داستان!
خب اینجا لویی دیگه تصمیم میگیره بعد از اون پسره بره جایی و کار کنه و زندگی کنه و متوجه میشه براش خونه گذاشته پسره! (بحق چیزای نشنیده )
و بعدش هم توی اون خونه خوب! که طبقه سوم بود! ساکن میشه
و بعد هم توی یه اب شنگوله فروشی توی فرودگاه مشغول به کار میشه که خب صابکار سگ اخلاقی هم داشته!
یه روز از اون بالای بالکن خونه اش تالاااااااپ میوفته زمین و خلاصه یه بخت برگشته به نام سام که تو اورژانس بوده میاد جمع و جورش کنه و خلاصه عاشقش میشه!
من نمی دونم چی دیده بود تو این دختر لاغر که عاشقش میشه ولی گویا از شکم به پایین این دختر اسیب دیده بوده!!
نکته هیجان انگیز این کتاب فقط این بود که لویی متوجه میشه ویل یعنی همون پسر معلول از یه دختره همکلاسی اش بچه داشته و خودش نمی دونسته!
تقریبا فیلم های ترکیه ای میاد جلو چشمت این جاها!
و خب این دختر خیلی هم تخس بوده و خیلی هم گنده دماغ عین باباش!
و این دختر که لویی بوده تلاش میگه لی لی دختر ویل رو با خانواده اش اشنا کنه!
و میکنه و بماند که کلا چی میشه! ( چیز خاصی نمیشه!)
والا چیزی که من خوندم این بود که همش در حال اب شنگوله خوری بودن!
حرمت گذاشته بودن اسمش هم کرده بودن نوشیدنی! همون دیرینک عامیانه گفتار ایرانیا!
بعدشم که یکی بهش پیام میده (یکی از کارگرای خونه ویل که بعدش میره امریکا ) که بیا اینجا کار کن!
اونم میره نیویورک که اونجا کار کنه!
همین!
من انتظار داشتم در رمان من پس از تو!! این دختر یه حرکات خاصی کرده باشه که مثلا یه الگو باشه که وقتی از نبود عشقت غمگینی می تونی این کارا کنی! ولی خب چیزی من ندیدم که اصلا بشه روش حساب کرد.
می تونم قسم بخورم اگر زندگی کاربرام رو می نوشتم پر فروش تر بود!
اخه یه زندگی معمولی برای لویی به تصویر کشیده بود! همین .
خب بعد از ویل که عاشقش بود و اون هم خودکشی کرده بود .. میخواست چه کنه غیر از این که بره توی خونه ای که بهش داده زندگی کنه و کار کنه؟؟؟
حتی جوری هم نشد که بگیم ویل رو فراموش کرد!! همش مدام تو فکر ویل بود و این یعنی به فنا رفته بود و نمی تونست برای یه دختر شکست خورده الگوی خوبی باشه!
شاید باور نکنی انقدر فکر کردم دیشب تا ببینم رمان جلد دوم چی داشت!
چون نمی خواستم دوباره بخونمش یا برم سراغش! چون خدایی نمی دونم کتابو کجا انداختم 🙂
اینجا هرکی بخونه این عنوان رو فکر میکنه دختره شق القمر کرده!
ولی خب میتونم بگم که هیچ چیز جدیدی نداشت!
هیچ!
جز این که رفت توی خونه یه مرد پولدار و مراقب زنش بود!
باهاش رفیق شد و اخرش این زن هم بهش خیانت کرد و بهش دروغ بست!
اینجا کمی هندی شد!
همین.
بعدشم که باز بی خانمان میشه و داستان ادامه داره !
تا این که دو سه باری با همون سام کات میکنه و با یه پسر دیگه که شبیه ویل بوده میریزن رو هم!!
سوال من اینه: وقتی این عنوان کتاب میخوات یه جوری به تو بفهمونه که مخاطبت هرکی که هست تو باید قبل و بعدش تغییر کنی! من موندم چرا لویی همچنان بعد از و پس و پیش و همه چی از اشنایی با ویل!!! همچنان درگیره!! ؟ آخه این کتاب میخوات چی به دخترا یاد بده ؟
فقط ۱۰۰۰ صفحه وقتشون رو بگیره!؟ ۳۳ ساعت وقت؟ یه روز و نصف وقت ؟
وقتی اسم رمان باز هم من هست! تو انتظار داری که این دیگه یه تکونی به خودش داده باشه!!
ولی خب اخرش میشه همون لویی قبلی با همون پوشش و طرز فکر اولیه که عاشق ویل بود در حالی که الان با سام تو رابطه است دوباره و معلوم نیست رابطه شون چی بشه!
و در نهایت از خواهر هم جنس بازش هم تعریف و تمجید میکنه!!
یعنی ناشر خودش رو کشته بود این قضیه رو لاپوشی کنه ولی خب نمیشد!!!
واقعا نمیشد لاپوشی کرد که این دختره خواهری همجنسگرا دارد!! و همه هم تاییدش می کنن!
و این رو اهالی فرهنگ ما خیلی خوب می دونن یعنی چی!
این تجربه من بود!
تجربه تو رو نمیدونم! برام بنویس.
شاید توقع من از کتاب ها بالاست! شاید هم کتاب ها توقع ها رو براورده نمی کنن!
کلا نمی دونم .. ولی خب همینقدر میدونم که کاش اون پول رو یه جور دیگه خرج کرده بودم ولی می ارزید که بخاطرش به تو اگاهی بدم که وقتت رو الکی صرف نکنی! و توی خیلی از سرمایه های زمانی فکری و انرژی و حتی پولی ات! یه تجدید نظری کنی!
اینکه تو هم دوست داری با اطرافیانت مخصوصا همسرت یا نامزدت یک رابطه گرم و…
اگر میخوای تمرین رشد معنوی رو از خودت و از درون خودت و از ذهن…
یه حسی که گاهی خیلی اذیتمون می کنه و خودمون هم حتی گاهی نمی تونیم…
خیلی وقت ها اهمیت یک زندگی شاد رو از اینور و انور می شنویم. حتی…
همیشه دیدیم که اغلب افرادی که مجردی شاد و خوشحالی دارند همسران مناسب تر و…
دیروز در حال صحبت کردن با دوست عزیزم در مورد افزایش رضایت از زندگی و…